۱۳۹۲ تیر ۱, شنبه

جمعیت ال یاسین هرگز فرقه نبود


جمعیت ال یاسین هرگز فرقه نبود

ما هرگز فرقه نبودیم و نیستیم. بلكه جمعیت ال یاسین، رویكرد و برنامه های ضد فرقه گرایی داشته است. برای این واقعیت، حداقل بیست و هفت دلیل محكم وجود دارد. تشكل های مردمی ما هرگز فرقه نبودند. این تشكل ها همانند تشكل های مردمی [تشكل های غیردولتی؛ NGO] در دیگر نقاط دنیا بودند. در اینجا چون می خواستند ما را، مرا و همۀ ال یاسین و الاهیون را متهم كنند و به دنبال یك بهانۀ مشترك و همه گیر بودند، بجای استفاده از عبارت تشكل های مردمی و غیردولتی [NGO] از كلمۀ فرقه استفاده كردند. شاخه درخت را، شاخ نامیدند. راه را چاه گفتند. دوا را درد خواندند و پرندگان را خزندگان نامیدند تا توجیهی بظاهر موجه برای برخوردهای قبلی و برنامه های بعدی، به افكار عمومی ارائه شود.
اتهام فرقه به همین سادگی بوجود آمد. همانطور كه یك كوه، چاه نیست و یك چاه نمی تواند كوه باشد، جمعیت ال یاسین نیز فرقه نبود و یك فرقه هرگز نمی تواند چنین جمعیتی باشد و اینجاست كه آن بیست و هفت دلیل اقامه می شود. یك جنگل درختان میوه، خارزار نیست اما اگر كسی بخواهد همۀ جنگل میوه را به آتش بكشد، برای آنكه زمینه سازی كند، افكار عمومی را با خود همراه كند، قانون را هم نظر كند، هر اعتراض یا سؤالی را از قبل خفه كند و بر وجدان و قلب خود سرپوش بگذارد، كافی است از اینجا شروع كند كه بگوید آن جنگل یك خارزار است و همۀ میوه های آن سمی هستند یا توهم اند و وجود ندارند.
كوه بزرگ و پر از معدن جواهرات و آبهای شفابخش را می شود نابود كرد و اما اینكار را به اسم پركردن یك چاه خطرناك كه ممكن است جان هر رهگذری را بگیرد، انجام داد. برخی از فرقه های مسلمان، خون شیعیان را مباح می دانند. اما چون با این واقعیت مواجه می شوند كه اینها هم مسلمانند فقط یك كار كوچك انجام می دهند. بجای شیعه می گویند اینها كافر و بدعت گذار هستند و با این تغییر واژه، زمینه های لازم را فراهم می كنند... بعضی ها نزول خوارند اما برای حل مسئله از ابعاد مختلف می گویند این نزول نیست، بهره و سود است. این مثال در رفتار آدم های تحریف گر یا قدرتهای زورگو فراوان است...
ما فرقه نیستیم به همان دلایلی كه یك كوه نمی تواند یك چاه باشد و به همان دلایل كه یك جنگل بزرگ میوه نمی تواند یك خارزار باشد. ممكن است بین كوه با چاه تشابهاتی جزئی وجود داشته باشد و مثلاً در هر دو سنگ یافت شود و هر دو دارای خطراتی باشند؛ یا یك خارزار ممكن است از جنبه های جزئی شبیه به یك جنگل میوه باشد اما همۀ چیز ها در این جهان از جهاتی می توانند شبیه هم باشند حتی چیزهایی كه با هم در تضاد ظاهری هستند. ممكن است ما هم در شرایطی شبیه به فرقه شده باشیم همانطور كه ممكن است یك قطعه ابر باران زا شبیه توده ای فشرده از دود باشد كه در واقع دود نیست و باران متراكم است. انسانهای ظاهراً خوب و بد هم تشابهات فراوانی دارند. سازمانهای مافیایی و سالم شباهتهای متعددی با هم دارند. میان آب و آتش هم می توان شباهتهایییافت. اگر معنای فرقه را معنای مصطلح و عمومی و جهانی آن بگیریم یعنی چیزی مانند صدها فرقۀ اسلامی، یهودییا مسیحی، این تعریف بطور واضح و صریح در بارۀ ال یاسین مردود است. چون اعضاء ال یاسین همه دین و مذهب خودشان را داشتند و این دین و مذهب نه تغییری كرده بود و نه قرار بود در آینده های دور هم تغییر كند. همین یك سند در كنار اسناد بسیار و ناگفته، برای نگاه به واقعیت كافی است. مثل اینكه می گوییم آنجا جنگل است و خارزار نیست و برای اثبات آن كافی است نگاهی بیندازی و ببینی آنها درختان میوه اند نه علفهای هرز و خارهای خشكیده. یك فرقه به معنای عمومی و فراگیر آن، پایه ها و اركان معلومی دارد. هویت فرقه ای می خواهد، یعنی اعضاء آن در پاسخ به سؤال من كیستم باید بگویند مذهب ما آن است. وقتی از كسی می پرسی مذهب تو چیست می گوید شیعۀ دوازده امامی، سنی شافعییا حنبلییا زیدییا شیعۀ اسماعیلییا می گوید مسیحی كاتولیك، پروتستان و ارتدوكس اما اگر در طول بیست سال گذشته از همۀ ال یاسین و الاهیون سؤال می شد كه مذهب شما چیست فقط یك جواب داشتند. همان جوابی كه قبل از آن داشتند. اكثراً می گفتند مسلمان و شیعه و كسانی هم كه قبلاً مسیحییا یهودییا از ادیان دیگر بودند همان دین و مذهب را می گفتند. عبارت «فرقۀ رام الله» بعنوان یك هویت و جوابی به این سؤال، اولین بار از مراكزی شنیده شد كه از مدتها قبل قصد برخورد داشتند و مشخص بود كه این آغاز یك پروژۀ ویژه تهاجم است. هیچ كس از این هویت فرقه ای باخبر نبود چون وجود نداشت و برای اولین بار كسانی از آن حرف زدند كه می خواستند بر اساس آن، برنامۀ برخورد را سازماندهی كنند. وقتی جمعی هویت فرقه ای معلوم ندارد، اگر به آن بگوییم فرقه، مثل این است كه بگوییم یك توربین، پروانه ندارد.
... همۀ فرقه ها دارای این ویژگی شاخص هستند.
یك فرقۀ دینی قائل است كه او تنها یا حداقل مهمترین و حقیقی ترین انعكاس و بیان كنندۀ آن دین اصلی و بلكه خود آن است و برای این ادعا تلاش می كند تا دلایلی را برای خود بیابد. مهمترین این دلایل، رابطه ویژۀ آن فرقه و بنیانگذار آن با بنیانگذار دین اصلی است. اما در روند تعلیماتی كه ما داشتیم هرگز چنین چیزی گفته نشد. نه آشكارا و نه در خفا؛ حتی دشمنان هم كه پیوسته در بارۀ ما شایعه می ساختند و اخبار و واقعیات را تحریف می كردند آنها هم چنین چیزی در بارۀ ما نگفتند و خودم هم به یاد ندارم كه هرگز میان جمعیت ال یاسین و فرد رسول الله (ص) نسبتی قائل شده باشم. اكثر جمعیت ال یاسین شیعه هستند و از نظر مذهبی همان مذهب شیعه را داشتند و جز به آن قائل نبودند. هیچ وقت ادعای ارتباط با پیامبر اسلام (ص) یا ائمه هدی (س) را نكردم. نه در میان مردم، نه با خودم و نه در زندگی خصوصی. فرقه ها عموماً اولین بنیانگذار خود را دومین یا سومین حلقه از مقام مذهبی دین اصلی می دانند اما این موضوع با روش و تفكرات ما و آنچه تا امروز گذشته است بیگانه بود.
نمی توانم بگویم كه مرا به اسم های مقدس صدا نمی زدند چون می زدند اما این اسم ها اكثراً نسبت مستقیمی با دین اسلام یا هر دین دیگری نداشتند. چند نفر بودند كه نامه های متعددی می نوشتند و در نامه هایشان مرا به الفاظ مقدسی كه با دین و مخصوصاً دین اسلام ارتباط داشت صدا می زدند مثلاً می نوشتند بقیه الله. به دوستان مربوطه گفتم به آنها تذكر دهند كه موضوع را تكرار نكنند. اگر لازم شد تذكری مستقیم بدهند یا غیر مستقیم. در صحبتهای حضوری هم عموماً كسی از این اسامی استفاده نمی كرد. بعد از چند سال دیدیم كه آن افراد، مرتبط با یكی از دستگاههای امنیتی بودند و در ارتباط با آنها عمل می كردند به همین دلیل احتمال دادیم كه مجموعۀ رفتارهای آنها و من جمله همین بكار بردن عبارت بقیه الله و مانند آن كه توسط همین چند نفر [كمتر از بیست نفر] انجام می شد، جزئی از برنامه هایی باشد  كه بعداً ابعاد آن آشكارتر شد.
اكثر فرقه های مذهبی در جهان [همۀ فرقه های مذهبی از دیدگاه برخی از كارشناسان ادیان] می گویند ما برحقیم و ما عین همان دین اصلی هستیم. ما اصل و حقیقی هستیم [بقیه در انحرافند] و دلیل حقیقی بودنمان هم این است كه بنیانگذار ما دارای نزدیكترین ارتباط با بنیانگذار دین اولیه است. فرقه هاییهودی و مسیحی و اسلامی كم و بیش دارای همین ادعا هستند. ما نه فقط دیگران را رد نمی كردیم بلكه به عكس این اتهام، متهم بودیم. متهم به كثرت گرایی و تنوع خواهی اندیشه ای. ما را طرفدار پلورالیزم و لیبرالیزم و اشاعه دهندۀ فرهنگ تساهل و تسامح معرفی كرده بودند. ما می گفتیم كه همۀ مكتبها و تفكرات مختلف دارای حق حیات بوده و برخوردار از حقانیت نسبی هستند، و آنها به این می گفتند تكثرگرایی و تبلیغ پلورالیزم. اعضاء ال یاسین دارای انواع تفكرات مختلف و متنوع بودند و كسی آنها را از این كار باز نمی داشت. اكثراً شیعه بودند اما از ادیان و مذاهب دیگر هم در ال یاسین كم نبودند. اعضاء ال یاسین در دهها زمینۀ مختلف تحقیق و تفكر می كردند و بعضی از آنها به موضوعات و رشته های تحقیقی شان تعلق خاطر داشتند. در میان جمعیت، افراد مرتبط با جریانات فكری دیگری هم بودند و ما هرگز از آنها نخواستیم كه از آن خارج و به دیگری وارد شوند. هرگز آنها را محكوم نكردیم بلكه همه را به تحقیق و یافتن و دیدن دعوت كردیم. یك فرقه اگر صادقانه بگوید كه بقیه هم احتمالاً دارای حقانیت هستند، به حركتی خطرناك دست زده است و حیات خود را در تهدید قرار داده است اما این چیزی بود كه ما می گفتیم و می نوشتیم و در بارۀ آن گفتگو می شد...
یكی از عناصر اصلی فرقه ها كه ركنی اساسی محسوب می شود عنصر نفی است. اكثر فرقه ها [از نظر بعضی از كارشناسان ادیان، همۀ فرقه ها در جهان] نیاز حیاتی به نفی دارند و رد كردن دیگران یكی از تدابیر اصلی حفظ و تداوم حیات آنهاست. فرقه ها می گویند دیگران باطل اند و ما برحق ایم و اگر هم در مواردی دیگر فرقه ها و جریانات را باطل نمی دانند، آنها را با وجود اندكی حقانیت، در مجموع منحرف و باطل می دانند. این ویژگی شاخص اكثر فرقه هاست. می گویند راه رستگاری و نجات ما هستیم و بقیه در گمراهی و هلاكت اند. اكثر فرقه های مسیحی، مسلمان، یهودی، هندویی، بودایی، چینی و آفریقایی همین را می گویند. بعضی از آنها تندروی بیشتری دارند و دیگران را چون مانند آنها نیستند، حتی مستحق مرگ می دانند. مانند برخی از فرقه های مسلمان كه خون شیعیان را مباح و یا بعضی از فرقه هاییهودی كه مرگ فرق و ادیان دیگر را واجب می شمارند. فرقه ها عموماً باید دیگران را نفی كنند و صرفاً بر حقانیت خود دست بگذارند. و این مردود شمردن، فقط محدود به اندیشه ها و یافته های دیگری نیست بلكه بزرگان آن اندیشه ها را تخریب و رد می كنند. می گویند او نانها را بركت نداد و از آسمان ماهی نیاورد بلكه او در همدستی با پترس و جان این صحنه سازی را ترتیب داد زیرا قرار بود بعد از او پتروس جانشینش شود و جان به فرزندخواندگی مریم (ع) درآید. می گفتند او خود شیطان است چون می تواند ارواح شیطانی را از بدن انسانها خارج كند. یك فرقۀ ضدیهود همۀ اتفاقات و مستندات و وقایع این دین را ساختگی، جعلی و تحریف شده می داند و جزء به جزء آن را توضیح می دهد و بنابراین در اینجا تكلیف افراد مركزییعنی حضرت موسی (ع) و مسیحا (ع) روشن است. آنها به دروغگویی، سوء استفاده، چشم بندی، حقه بازی و شیادی متهم اند. مشابه همین اتفاق از جانب عاقلان دورۀ جاهلیت كه جاهلان دورۀ عقلانیت هستند برای رسول الله، خاتم الانبیاء محمد مصطفی (ص) رخ می دهد و خداوند در قرآن می فرماید چنین وقایعی برای همۀ انبیاء و فرستادگان و منتخبین او اتفاق افتاده است. همین اتفاق دربارۀ خود اسلام و مخصوصاً در بارۀ مذهب شیعه رخ داده است. بدترین اتهامات، تحریف ها، دروغ ها، فحاشی ها و توهین ها طی سالهای بسیار دربارۀ امیرالمومنین علی (ع) رخ داد. آموزه های شیعه تحریف می شد و برعلیه پیشوایان بزرگ شیعه و بویژه امام علی(ع) دروغ ها و داستانهای ساختگی بسیار ساخته می شد. علی (ع) لعن می شد و این عبادت شمرده می شد...
اگر فرقه ها دیگران را رد نكنند و باطل نشمرند، این خطر قویاً وجود دارد كه پیروان آنها دچار چندگانگی فكری شده و دیر یا زود، دچار چندگانگی عملی شوند و برای ادامۀ زندگی با راههای مختلف و اندیشه های گوناگون مواجه شوند. همانطور كه نفت آتش می گیرد و آتش گرفتن از مشخصات اصلی آن است، فرقه هم دیگران را نفی می كند. اما در جمعیت ال یاسین خود نفی، نفی شده بود. رد كردن و محكوم كردن دیگر اندیشه ها و جریانات مردود بود. تنوع اندیشه ها و گوناگونی افكار بالا بود. مرا یك مدتی متهم كردند كه مسیح را تبلیغ می كنم. مدتی گفتند كه اسلام را تبلیغ كرده ام. بعضی ها گفتند مبلغ اندیشه ها و مكتبهای شرقی، هندی و چینی ام. مدت كوتاهی مرا مبلغ كتاب مقدس و دین یهود و اندكی بعد مرا مدافع و مبلغ وهابیت قلمداد كردند و همۀ این حرفها در اخبار و سایتها و گزارشهای مختلف منعكس می شد. غیر از آنكه این اتهامات در تضاد و تناقض با هم بودند، خود بیانگر آن بودند كه ما دیگران را نفی نمی كنیم بلكه قائل هستیم كه آنها نیز بطور نسبی از حقانیت برخوردارند و این نسبت گاهی كم است و گاهی بیش. این اتفاق در اكثر الاهیون و ال یاسین هم رخ داده بود. آنها هم تك فكری و تك اعتقادی نبودند و ما با احیاء فرهنگ تفكر و آموزش روش های تفكر و سؤال سازی و برگزاری كارگاههای تفكری و مناظره و توصیۀ به آن، به این فضای تحقیق و تفكر و اندیشه ورزی، میدان بیشتری می دادیم.
ما فاقد صفت نفی بودیم بنابراین آن چیز نفت نیست چون نمی سوزد. و ما فرقه نبودیم چون جدایی طلب نبودیم. هرگز نگفتیم مرگ بر همه و درود بر ما. نه مستقیم و نه غیرمستقیم. بلكه گفتیم درود بر همۀ خداپرستان. درود بر همۀ حقیقت جویان. درود بر همۀ كسانی كه در جستجوی نور و نجات اند. درود بر همۀ زندگان كه به زندگی وفادارند. اما درود و سلام بیشتر بر آنانكه از نور و شعور بیشتری برخوردارند. درود و سلام بر آنانكه از حقانیت بیشتری بهره مند هستند. درود بر خدایافتگان كه خداوند را خوب تر و زیباتر و دوست داشتنی تر از بقیه نشان می دهند. درود بر صالحان و همۀ كسانی كه در فكر صلح و دوستی و پیوندند...
اگر مایعی نسوزد نمی تواند نفت باشد و اگر فرقه ای بر مرام جدایی و تفریق عمل نكند فرقه نیست. و ال یاسین فرقه نبود زیرا نه فقط دیگران را نفی نمی كرد و شعار او مرگ نبود بلكه یك ضدفرقه بود چون عملكرد آن ضدفرقه ای بود. دیگران را می پذیرفت و بر همۀ هدایت شدگان و معرفت داران یا هدایت جویان و معرفت خواهان درود و سلام می فرستاد. برخی از كسانی كه در ال یاسین بودند خود به مكتبها و فرقه های دیگری تعلق داشتند اما كسی آنها را مجبور نكرد كه اعتقادات خود را تغییر دهند یا به اعتقادات آنها توهین نكرد و مرگ بر آنها نگفت. ال یاسین فرقه نبود چون شعار او درود و سلام بود نه مرگ، پیوند بود نه جدایی.
فرقه ها عموماً دارای بنیانگذار و رهبری هستند كه این رهبر نه فقط مدعی و قائل به رهبری مذهبی آن است بلكه خود را داناترین در دین [مربوطه] می داند و بر رهبری مذهبی خود تأكید دارد. این مثل سپاهی است كه ضرورت دارد فردی كه در رأس آن است قائل به فرماندهی نظامی خود باشد و در عین حال خود را داناترین شخصیت نظامی (به نسبت اعضاء سپاه) بداند و بر فرماندهی خود تأكید داشته باشد. بنده در طول دوازده سال فعالیت رسمی و اجتماعی و در همۀ سالهای قبل از آن قائل به این نبودم و نیستم كه دارای سواد مذهبی ام یا كارشناس دینی هستم. بارها گفتم كه رهبر هیچ فرقه ای نیستم و اساساً رهبر مذهبی نیستم. بارها گفتم كه فرقه و فرقه گرایی را انحراف و مردود می دانم حتی اگر این موضوع بخواهد در ارتباط با خودم بوجود بیاید و این گفتن ها از طریق بیانیه های مختلف در نطق های عمومی، در جلسات نیمه عمومی و در مكتوبات بیان شده بود. آیا یك سپاه نظامی می تواند بدون فرمانده باشد؟ آیا فرماندۀ یك سپاه می تواند بگوید كه من دارای سواد نظامی نیستم؟ آیا فرمانده می تواند بگوید كه من فرماندۀ یك سپاه نظامی نیستم و نمی خواهم باشم؟ آیا اصلاً چنین سپاهی امكان وجود یا تداوم حیات دارد، یا بلافاصله منحل و از هم پراكنده خواهد شد؟ اگر یك پیشوای مذهبی، بوضوح اعلام كند كه من پیشوای مذهبی نیستم، در امور مذهبی دخالت نمی كنم و با مسائل مذهبی افراد كاری ندارم، او دست به نابودی خود زده است.
ما اینها را به همراه بسیاری از تصریحات دیگر، بارها و بارها گفتیم. هفته به هفته و سال به سال. حتی از این هم بدتر و شدیدتر گفتم. و گفتم كه نه تنها چنین و چنان نیستم بلكه اساساً مذهبی هم نیستم. یعنی آن فرماندۀ مجازی بگوید من حتی در حد یك سرباز هم نیستم. این به معنای خودكشی فرقه ای است ولی از آنجا كه ما از همان ابتدا فرقه نبودیم پس این اعلام ها و تصریحات هم موجب خودكشی ما نشد بلكه به ازدیاد حیات جمعیت انجامید.
برگرفته از کتاب آمین – جلد اول


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر