۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

اسرار تبديل و تحقق - استادایلیا


اسرار تبديل و تحقق[1]

علـت عـاشـق ز علتــها جـداســت     عشـق اسطـرلاب اسـرار خـداسـت
عاشقی گر زین سر و گرزان سر است         عاقبت ما را بـدان سـر رهبــر است
هـر چه گویم عشـق را شـرح و بیـان  چون به عشـق آیم خجـل باشم ازآن
مولوی

بعد از دوره دبستان اتفاق بزرگي برايم افتاد. با دختري برخورد کردم که همه زندگي ام را تغيير داد. اين تجربه بزرگ، همان عاشق شدن بود، وقتي او را ديدم خيلي چيزها تمام شد و خيلي چيزها هم شروع شد... اولين باري كه او را ديدم خشكم زد... رفته بودم نان بخرم. در مغازۀ نانوايي ديدمش. او نانش را خريد و رفت. خيره نگاهش مي كردم. وقتي كمي دور شد، دنبالش رفتم و خانه شان را پيدا كردم . چقدر عجيب بود چون او همسايۀ ما بود و در تمام آن مدت، او را نديده بودم. وقتي ديدمش قلبم طوري مي تپيد كه احساس مي كردم صدايش را مي شنوم. مثل اين بود كه هزاران سال با يك نفر زندگي كني و دوستش داشته باشي و دوباره پيدايش كني. بدنم مي لرزيد. از خوشحالي مي دويدم و آواز مي خواندم [2] ...
چند روزي گذشت. كاملاً به او خيره شده بودم و زير نظرش داشتم. بچه ها به حرفم گوش مي دادند... به آنها گفتم هر وقت او را هر جايي كه ديدند مرا خبر كنند. تا آخر شب نزديك خانه شان مي نشستم تا بيرون بيايد. گاهي هم يكي دو نفر همراه داشتم... يك بار صدايم زد. از هيجان زدگي نمي دانستم چكار كنم. بجاي آنكه جوابش را بدهم فرار كردم... با هم دوست شديم. او حدوداً نه سالش بود. از هر فرصتي براي حرف زدن با هم استفاده مي كرديم. او در حياط بود و من روي پشت بام. من پشت پنجره بودم و او در كوچه... براي مدت كوتاهي همه چيز تعطيل شده بود جز داستان عشق...
... طوري شد كه اگر دختري را مي‌ديدم كه شبيه اوست، مي‌خواستم با او آشنا شوم. حالا هر شباهتي كه باشد. شباهت قيافه اي، رفتاري، صدا يا هر طور ديگري.
در اين زمان انگيزه بزرگي به ديگر انگيزه‌هاي زندگي کردن اضافه شده بود طوري که همه آنهاي ديگر را انگار در خود مي‌پوشاند و موقتاً مي‌بلعيد. روياي ازدواج با اين دختر داشت به بزرگترين روياي آن زمان بدل مي‌شد و روياهاي ديگر را به خود جذب مي‌کرد. انگيزه‌هايي مانند کشف اسرار، يافتن معناي زندگي و مانند اينها در اين معناي جديد محو مي‌شد...

شادباش ای عشق خوش سودای ما             ای طبیـب جمـله علتـهای مـا

اين اتفاق مربوط به حدود 12ـ 13 سالگي بود. حالا مسئله‌اي بزرگ و قديمي بوجود آمد، درواقع احياء و بازيابي شد، و آن اين است که چگونه مي‌توان خواسته‌ها را به تحقق در آورد؟ چگونه دعاها را به اجابت رساند؟ بنابراين تحقيقات و تفکرات جهتي جديد به خود گرفت و به سمت هدفي جديد متوجه شد. اسرار تحقق. چگونه مي‌توان رويا را به واقعيت مبدل ساخت. چگونه فکر را متجلي کرد و آرزو را به عمل در آورد. اين پرسش کليدي همان چيزي است که علم موفقيت را به وجود مي‌آورد. رازهاي زميني و آسماني توفيق چيست؟ با توجه به شرايطي که در آن بودم در مقابل يک غير ممکن قرار داشتم و آن ازدواج با دختري بود که ازدواج با او غير ممکن مي‌نمود. پس بايد به اين سوال جواب داده مي‌شد: چطور مي‌شود ناممکن‌ها را ممکن ساخت و روياها را به تجسم در آورد؟
بلافاصله با طيف عظيمي از آيات و احاديث و کلمات مقدس كه از گذشته با خود داشتم، مواجه شدم که در همه آنها تاکيد شده بود که هر چه انسان از خدا بخواهد، به تحقق مي‌رسد. اين وعده حتمي و قطعي خداوند، به شکلهاي مختلف تکرار شده بود که هر کس دعا کند، دعايش مستجاب مي‌شود و کلمات بسياري بودند که معنايشان يک چيز بود: «ادعوني استجب لکم».
اين يك كشف و ادراك دوباره بود. اينکه، خداوند هر دعايي را مستجاب مي‌کند اما همان روز، اين کشف، شاديِ آورده خود را از دست داد چون مي‌خواستم در همان زمان به دختري که دوستش داشتم برسم ولي نرسيدم. آن را در چيزهاي ديگر امتحان کردم، اما در آن مدت، اتفاقي که تائيدکننده آن کشف باشد نمي افتاد. ظاهراً دعا مي‌کردم اما ظاهراً هم اجابتي در کار نبود. يا بايد اين وعده و اصل بزرگ را که مکرراً در قرآن و احاديث و اديان ديگر بود، جدي نمي گرفتم و از کنار آن مي‌گذشتم و آن را يک شعار مي‌دانستم يا بايد مبنا را بر حقانيت آن مي‌گذاشتم، که مبنا را بر حقانيت آن گذاشتم. آن سالها همه زندگي ام و همه حرکاتم مبدل شد به تلاشي براي حل اين مسئله که چرا ظاهراً دعاها به اجابت نمي رسند. چرا خواستن (في الحال) توانستن نيست. چرا روياها به تجسم نمي رسند. جوابهاي زيادي در کلام خدا و کلام مقدسين براي اين سوال وجود داشت که دريافت و ادراک هر يک از آنها مدتها طول مي‌کشيد. اين يکي از اولين و اصلي ترين سوالات بشر طي هزاران سال گذشته بود و بر اثر آن شاخه‌هاي متعددي در علوم باطني به وجود آمده بود... سؤالات ديگري كه داشتم كم رنگ شدند.
در همين زمان [12ـ13 سالگي] براي پاسخ به اين سوال بزرگ و حل اين مسئله اساسي به هر دري که ممکن بود مي‌زدم. به درِ قرآن و کلام خدا. به درِ علوم مختلف باطني و دانش اسرار گرا، به طبيعت و مشاهده در آن، به تفکر و تعمق و هر در ديگري. هر کسي را که گمان مي‌بردم درباره علوم باطني و باطن کلام خدا بداند، به سراغش مي‌رفتم و با او ملاقات مي‌کردم تا شايد اين مسئله بزرگ که در دل خود هزاران مسئله ديگر را داشت، حل شود. اکثر کساني که آنها را ديدم، دکانهايي در بازار اين حيطه داشتند و غالباً طبل‌هاي توخالي، و مدعيان بي عمل بودند. به ندرت ممکن بود کسي درباره علوم باطني، خاصه در اين موضوع کليدي چيز مهم و مؤثري بداند. هر چه بيشتر چنين افرادي را مي‌ديدم يا با چنين دانشي برخورد مي‌کردم اعتماد به نفسم بيشتر مي‌شد چون متوجه مي‌شدم که آنها چيزي نمي دانند و آنچه خودم در اين باره مي‌دانم بسيار بيشتر از ديگران است. کارهايي که در اين زمينه‌ها قادر به آن بودم فاصله زيادي با توانايي عملي يا حتي تصورات آنها داشت و برايشان حتي قابل باور نبود...
منبع دانشم کلام خدا و اسماء الهي بود و در واقع فاصله زياد ميان ما [او و مدعيان] از همين تفاوت ناشي مي‌شد و شايد ارتباط زيادي به فرد من نداشت...

لینک‌های مرتبط:
استاد ایلیا, ایلیا م, ایلیا میم, ایلیامیم, استاد الیاس,استاد الیاس رام الله, الیاس رام الله, جریان های نوپدید دینی, عرفان ایلیا رام الله, پیمان فتاحی , عرفان, معنویت های نوپدید دینی, جریان های نوپدید دینی, عرفان ایلیا رام الله, پیمان فتاحی , عرفان, معنویت های نوپدید دینی, ایلیا, اطلاعاتی در مورد پیمان فتاحی, اطلاعاتی در مورد ایلیا رام الله, پیمان فتاحی کیست, ایلیا رام الله کیست, بیوگرافی و زندگینامه پیمان فتاحی, بیوگرافی و زندگی نامه ایلیا میم رام الله, معلمین بزرگ ایلیا رام الله, معلمین معنوی ایلیا رام الله, معلمین معنوی و باطنی ایلیا رام الله, معلمین معنوی و باطنی پیمان فتاحی, بزرگترین تئوریسین و معلم تفکر ایلیا رام الله, متفکر بزرگ ایلیا رام الله , پیمان فتاحی, شاهدان ایلیا ,جهانی شدن شهادت ها, گروههای حامی ایلیا, چهارمين دستگيري پیمان فتاحی, چهارمين دستگيري ایلیا رام الله, مستند تصویری و اسناد مکتوب ,  دفاع از معلم بزرگ ایلیا, حقانیت ایلیا,کانون شاهدان جهانی حق»  , ظلم ها را افشا می کنیم , سرکردگان و رهبران ظلم و فساد در ایران, فضای سایبر,رسانه های عمومی,گروه های حامی ایلیا, شکنجه گاههای  ایران  ,دفاع از حق و حقیقت ,شکنجه و زندان, استاد الیاس رام الله, الیاس رام الله, جریان های نوپدید دینی, پیمان فتاحی,ایلیا رام الله,رامالله,ایلیا م رام الله, ا.م.رام الله,جمعیت الیاسین,الیاس رام الله, راماله, ایلیا رام اله, رهبر جمعیت ال یاسین, ایلیا میم رام الله


[1] منبع: فيلم گزارش مستند از زندگي ايليا «ميم»
[2] اين مطلب از زبان يكي ديگر از همراهان قديمي ايليا نقل مي شود: همان روزي كه ايليا خانم پِريا را ديد ما هم همان روز با هم دوست شديم. هيچ وقت تصوير نحوۀ آشنايي مان از ذهنم محو نمي شود. ايليا جلو آمد و از ما پرسيد بچۀ كجاييد؟ در همين حين، يك پرنده كه نمي دانم گنجشك بود يا بلبل روي سر برادرم نشست و ايليا به سرعت آن را گرفت. هيچ وقت اين اتفاق براي من تكرار نشد و مشابه آن را نديدم. به برادرم كه كوچكتر از من بود گفتم كه او آدم خيلي عجيبي است. بعداً برادرم به يكي از نزديك ترين دوستان و ياران او تبديل شد و يكي از تواناترين كارورزان باطني شد. وقتي او خانم پِريا را ديد دوستانش را از خوشحالي بلند مي كرد و روي سر مي گرفت. وقتي ما اين تصوير را هم ديديم ديگر مطمئن شديم او خيلي عجيب و قدرتمند است و تا روزها بعد با برادرم دربارۀ او حرف مي زديم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر